بچه ها جون ها سلام.

 

ساعت حدود سه نصفه شبه.

اخیرا سیستم خواب و بیدارم برگشته به دوران قبل از کوروش! با این تفاوت که اون وقت ها لنگ ظهر بیدار میشدم و الان هر ساعتی بخوابم باز مجبورم صبح بیدار شم.

و دارم از این بابت عذاب میکشم.تقریبا هر شب به خودم میگم دیوانه ای؟؟ خوب به موقع بخواب.از این نعمت خواب لذت ببر.خودت رو دوست داشته باش.به سلامتت اهمیت بده.تا وقتی عمدا بیدار میمونی کجا میتونی بگی من خودمو دوست دارم؟ این رسما شکنجه است!!

 

خوب من خیلی هم حال میزونی ندارم.استرس رفتن دارم.منتظر جواب مصاحبه ی همسریم.با کوروش چالش های جدید دارم. خواب و خوراکم تغییر کرده.و به هر گ.شه ای از شخصیت خودم نگاه میکنم از خودم خوشم نمیاد.حس میکنم دارم خودم رو حروم میکنم.

 

تنبل شدم.میدونم باید زبانم رو بهتر کنم اما براش حرکتی نمیکنم.

میدونم باید کیک درست کردن رو تمرین کنم اما نمیکنم.

میدونم باید هر هفته ژله تزریقی برای فروش آماده کنم اما نمیکنم!

میدونم باید کتاب صوتی های خوبی که دارمو گوش بدم اما نمیدم!

میدونم باید کتابهایی که میدونم چقدر جذابن و چقدر بهشون احتیاج دارم رو بخونم اما شروع نمیکنم.

یه لعنتیِ عقب افتاده از زندگی هستم.

میدونم یکی از چاره هام برای برگشتن به مسیر زندگی نوشتن در حد کف و خون بالا آوردنه اما نمینویسم!

دو تا سفارش مشتری دستم دارم اما اصلا نمیدونم چند ماهه اون بیچاره منتظره من اینا رو بدوزم بهش تحویل بدم.بابت این یکی رسما دلم میخواد بمیرم.

 

اون روزایی که مامان و آبجی ها سفر بودم من ساکمو بستم و رفتم خونه ی بابا.اما بابا فقط منتظر مامانم بود.دروغ چرا حیفم میاد که بابام عاشق مامانمه.اصلا مامانمو لایق بابام نمیدونم.بابام خیلی سال دور از ما تو یه شهر دیگه کار کرد.ت نخورده بود اما از وقتی اومد شمال مامانم انقدر کار و مسیولیت و نگرانی و غرغر سرش ریخت بابای قشنگم قدش خمیده شده. اون چند روز بابام هر روز از یه چیز غذای من ایراد میکرفت. اینو خوب سرخ نکردی روش باید طلایی میشد.برنجت سفت بود.برنجت نرم بود.نمک کم بود.فلفل زیاد بود.همون جریان در بازه دم خر درازه! وگرنه مامانم دمپایی ولاستیکی هم بپزه بابام میخوره دستشم میبوسه :/

روز آخری که مامان تو راه بود بابا یه دستمال برداشته بود گردگیری میکرد.دستشویی حمام رو شست.منم دیگه هر چی تو آشپزی در چنته داشتم گذاشتم و براش مرغ مجلسی بی نظیرمو پختم و کل خونه رو جارو زدم.قبل رسیدن مامان برگشتم خونه ی خودم.و این مدت هم هر روز حالم عجیب تر از دیروزم شده.

گاهی حس میکنم دارم تو این مدل زندگی کردنم خفه میشم.

همین که سیاوش نیست.همین که کوروش بی وقفه هست و تمام مسیولیت هاش با منه.اوم خسته ام خوب.دلم میخواست یکی بود هفته ای دو بار میبردش پارک.مینشست براش کتاب میخوند.باهاش خمیر بازی میکرد.بازی فکری باهاش میکرد.سرگرمش میکرد.منم یه لیوان شربت گلاب میکرفتم دستم و شیرینیش جرعه جرعه به جانم مینشست و نگاهشون میکردم.گاهی منم در طول روز میشد برای خودم باشم.

کوروشو دوستش دارم عاشقشم.این حرف ها رو به سیاوش میزنم فکر میکنه خودخواهم.میگه چی از زندگی میخوای؟ اینکه کسی مزاحمت نباشه و همه چی هم مطابق میلت باشه؟ خوب من همدلیشو میخوام. ولی اون فکر میکنه من اون اندازه کوروشو دوست ندارم که جیکم در نیاد.

چرا من عاشقشم.تمام روز یا دارم پا به پاش میدوم.یا موتورشم و سوارم میشه.یامیپزم و میشورم.یا دارم دنبالش میدوم که شلوارشو بعد دستشویی بپوشه.نوکرشم هستم اما این باعث نمیشه یه آن کم نیارم از دست تنها بودن.از خستگی.

پسر خوب و قشنک و شیرین من. چجوری میشه من کم دوستش داشته باشم؟ من برای هر کلمه ای که از دهنش بیرون میاد میمیرم.من برای لبخند و بغل اول صبحش میمیرم.من برای اون نترس من پیشتم گفتناش میمیرم.   وای خدایا از شر کم لطفی همسرم به تو پناه میبرم.

 

خوب ساعت حدود چهار شده!

من دیگه برم بخوابم! 

مینا رو میخوام که خودشو دوست داشته باشه! میدونم اگه خودشو واقعا واقعا دوست داشته باشه خوابشو درست میکنه.اعتیاد شدیدش به گوشی رو ترک میکنه.کتاب میخونه.بهانه برای از خود بیزاری دست خودش نمیده.کار مشتریشو انجام میده.ورزششو منظم تر میکنه و حالش بهتر و بهتر و بهتر هم میشه طبیعتا :))

 

 

نمره ی منِ الان از ده یه دو هست.نمره ی شما چنده؟؟؟

 

باشد که بگشایی دری/گویی که برخیز اندر آ

رو ,  ,میدونم ,اون ,یه ,روز ,میدونم باید ,کنم اما ,نمیکنم میدونم ,دوست داشته ,من برای

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دکل ابوذر ... بکس موزیک سلام علی آل یاسین کمیته همتایاران علوم پزشکی هرمزگان تحلیل بازار بین المللی ایســـتگــاه مطالــعه اهل قلم و اندیشه فــــدکـــــ استراتژی و اندیکاتورهای بورس و فارکس حسین ضیایی سیاه نگار